ترنم ترنم ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

آروم جون مامان و بابا: ترنم

نیمه اول خرداد 92

سلام عزیزترینم بالاخره یه سال و نیمه شدی و واکسنشم نوش جان کردی و تا 6 سالگی هر دو یا بهتر بگم هر 3 راحت شدیم.آآآآآآخیششششششششش . خدایا شکرت به خاطر داشتن یه دختر یه سال و نیمه سالم وباهوش و ششششششششیطوووووووون و انشالله صالح. جونم برات بگه که روز اول خرداد که مصادف با یک سال و نیمه گی شما بود مهمونی قبل رفتن حج مامان بزرگ و بابابزرگ خونه ما دعوت بودند که شرح کاملش رو تو پست قبل تصویری داریم. روز دوم پنج شنبه که وقت واکسنت بود(اول وقتش بود ولی بهداشت ما فقط 1شنبه و 5شنبه این واکسنو میزنن) من و شما و بابایی رفتیم و بعد از چکاپ قد و وزن و دور سر نوبت واکسن شد واکسن اول به دستت بود که مسئولش بار اول سوزن رو که زد سر سوزن ...
22 خرداد 1392

پایان 18 ماهگی و مهمونی ........

هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا                    هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا دخترم یه سال و نیمه شده .دیگه تو خونه صدات میکنم یه سال و نیمه شما هم با ناز برمیگردی سمتم خودتو برام لوس میکنی با اون خنده رو لبت که میخوااااااااااااااااااااااام بگیرم قورتت بدم. خدایا شکرت صدها و هزاران هزار مرتبه شکرت هر چی شکرت کنم فقط به خاطر این گل نازنین که بهم دادی بازم کمه خیلی کم میدونم ولی چه کنم که فقط همینو میشه کرد که من بنده ام و تویی خدایم. دوست داشتم برا یه سال و نیمگیت یه جشن خودمونی 10-15 نفره ...
22 خرداد 1392

نیمه دوم اردیبهشت 92

سلام ملوسک نازم. نیمه دوم اردیبهشت به مهمونی گذشت و این وسط بیشتر از همه شما خوش به حالت بود چون  کلی نی نی دیدی. مامان بزرگ و بابابزرگ قراره 11 خرداد از تهران عازم خونه خدا بشن اینجا رسمه که نزدیکان مهمونی بدن قبل رفتنشون.ما هم از این قاعده مستثنی نبودیم روز 1 خرداد مصادف با پایان 18 ماهگیت مهمونیمون بود که تو یه پست جدا برات عکساشو میذارم. تا صدای اذان میاد دستاتو میبری سمت گوشت و الله اکبر میگی و بعدش میدوی تا جانمازو پهن کنی. تا میشینی تو ماشین دستتو میبری و ضبط رو روشن میکنی و بسته به آهنگ خودتو تکون میدی. درد و دل یه مامان خسته از کارات چی بگم که دیگه خونه در محاصره کامل و حیطه کاری شماست.به تموم جوانب خونه...
20 خرداد 1392
1